جدول جو
جدول جو

معنی بی درم - جستجوی لغت در جدول جو

بی درم(دِ رَ)
مرکّب از: بی + درم، بی سیم. که درم ندارد. بی پول. فقیر:
اوحدی گر تو صد زبان داری
عاشق بی درم زبون باشد.
اوحدی.
محتشم را بمال مالش کن
بیدرم رابخون سگالش کن.
نظامی.
چرخ نه بر بی درمان میزند
قافلۀ محتشمان می زند.
نظامی.
رجوع به درم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بی درمان
تصویر بی درمان
درد و مرضی که دوا نداشته باشد و قابل معالجه نباشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی شرم
تصویر بی شرم
بی حیا، بی آزرم، پررو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی درد
تصویر بی درد
آنکه درد و رنجی ندارد، کنایه از آدم بی حس و بی تعصب، بی رگ
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
مرکّب از: بی + شرم، بی حیا و بی حجاب. (آنندراج)، بی حیا. بی آزرم. (ناظم الاطباء)، بی چشم و رو. وقیح. صفیق. پررو. بی آبرو. شوخ. بی عفت. وقاح. وقح. بذی. بذیه. سترگ. سخت روی. خلیعالعذار. جلع. جلعم. (یادداشت مؤلف) :
چشم بی شرم تو گر روزی برآشوبد ز درد
نوک خارش جاکشو باد ای دریده چشم و....
منجیک.
چنان دان که بی شرم بسیارگوی
ندارد بنزد کسان آبروی.
فردوسی.
چنین گفت کانکو بود بردبار
بنزدیک او مرد بی شرم خوار.
فردوسی.
بگوی آن دو بی شرم ناپاک را
دو بیداد بدمهر بی باک را.
فردوسی.
ای فرومایه و در... هل و بی شرم و خبیث
آفریده شده از فریه و سردی و سنه.
لبیبی.
یکی مؤاجر بی شرم و ناخوشی که ترا
هزار بار خرنبار بیش کرده عسس.
لبیبی.
چون برخیزد طریق آزرم
گردد همه شرمناک بی شرم.
نظامی.
چه باید اینچنین بی شرم بودن
ز بهر عشق بی آزرم بودن.
نظامی.
رجوع به شرم شود.
- بی شرم شاه، ظاهراً لقبی است شیرویه پسر خسروپرویز را بمناسبت کشتن پدر:
به شیروی گویند بی شرم شاه
نه این بد سزاواراین پیشگاه.
فردوسی.
- بی شرم شدن، حیا و آزرم یک سو نهادن. حیا را کنار گذاردن:
سپهبد ز گفتار او نرم شد
ولیکن برادرش بی شرم شد.
فردوسی.
- بی شرم کردن، بی آبرو کردن. رسوا کردن:
چه باید خویشتن را گرم کردن
مرا در روی خود بی شرم کردن.
نظامی.
- بی شرم گشتن، بی حیا گشتن. آزرم به یکسو نهادن:
یکباره شوخ دیدۀ بی شرم گشته ایم
پس نام کرده خود را قلاش شوخ و شنگ.
سوزنی.
- بی شرم و حیا. از اتباع است. رجوع به شرم و ترکیبات آن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مرکّب از: بی + درد، که درد ندارد. (یادداشت مؤلف)، بیرنج. بیحس. (ناظم الاطباء)، که دردی ندارد. آنکه بی رنج و بی حس است. که بی درد است.
لغت نامه دهخدا
(دُ)
که درد ندارد. بی لرد: شراب بی درد، می ناب:
مگر دنیا سر آمد کاینچنین آزاد در جنت
می بی درد مینوشم گل بی خار میبینم.
سعدی.
و رجوع به درد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بی درد
تصویر بی درد
بی حس، بی رنج، بی غم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی شرم
تصویر بی شرم
وقیح
فرهنگ واژه فارسی سره
بی آزرم، بی حیا، بی عار، پررو، بی چشم ورو، چشم دریده، دریده، شوخ چشم، گربز، گستاخ، وقیح
متضاد: باحیا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
لاقید، لاابالی، بی غم، بی احساس، بی سوز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی چاره، درمان ناپذیر، شفاناپذیر، به ناشدنی، علاج ناپذیر، غیر قابل علاج
متضاد: درمان پذیر، علاج پذیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بی شرم
تصویر بی شرم
وقحٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بی شرم
تصویر بی شرم
Brazen, Immodest, Shameless, Unabashed, Unashamed, Unblushing
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی شرم
تصویر بی شرم
effronté, immodeste, sans honte, sans vergogne
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بی شرم
تصویر بی شرم
bezczelny, bezwstydny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بی شرم
تصویر بی شرم
küstah, edebe aykırı, utanmaz
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بی شرم
تصویر بی شرم
нахальный , нескромный , бессовестный , наглый , бесстыдный , бесстыдный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی شرم
تصویر بی شرم
dreist, unbescheiden, schamlos, unverschämt
دیکشنری فارسی به آلمانی
بی شرم
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از بی شرم
تصویر بی شرم
بے شرم , بی شرم , بے شرم , بے شرم
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بی شرم
تصویر بی شرم
ঔদ্ধত্যপূর্ণ , লজ্জাহীন , নির্লজ্জ , দুর্ধর্ষ , লজ্জাহীন
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بی شرم
تصویر بی شرم
jeuri, asiye na haya, aibu, mzembe, asiye na aibu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بی شرم
تصویر بی شرم
뻔뻔한 , 버릇없는 , 뻔뻔한 , 뻔뻔한 , 부끄러워하지 않는 , 부끄러움 없는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بی شرم
تصویر بی شرم
厚颜无耻的 , 不拘礼的 , 无耻的 , 不知羞耻的 , 不害羞的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بی شرم
تصویر بی شرم
厚かましい , 下品な , 恥知らず , ずうずうしい , 恥知らずな , 恥知らずの
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بی شرم
تصویر بی شرم
חצוף , חַסְרֵי בּוּשָׁה , חַסְרֵי בּוֹשֶׁת , חצוף , חסר בושה , חסר בושה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بی شرم
تصویر بی شرم
निर्लज्ज , अशिष्ट , निर्लज्ज , लज्जाहीन
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بی شرم
تصویر بی شرم
berani, tidak sopan, tak tahu malu, tidak malu, tak malu, tidak tahu malu
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بی شرم
تصویر بی شرم
หน้าด้าน , ไม่สมควร , ไร้ยางอาย , ไม่มีอาย , หน้าด้าน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بی شرم
تصویر بی شرم
нахабний , непристойний , безсоромний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بی شرم
تصویر بی شرم
descarado, immodesto, sin vergüenza, desvergonzado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بی شرم
تصویر بی شرم
sfacciato, immodesto, senza vergogna
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بی شرم
تصویر بی شرم
descarado, imodesto, sem vergonha, desavergonhado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بی شرم
تصویر بی شرم
brutaal, onbescheiden, schaamteloos
دیکشنری فارسی به هلندی